عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

عسل بانو

هنرنمايي هاي عسل خانومي

چند روز ديگه 5 ماهم تموم ميشه و ميرم تو 6 ماه   ديگه کلي بزرگ شدم و کارهايه زيادي ياد گرفتم   غلت که يه ماهيه ياد گرفتم و هر وقت دلم بخواد ميزنم   دستامو ميارم جلو صورتم و انگشتامو با دقت باز و بسته ميکنم و نگاشون ميکنم    آقون آقون و خخخخخخخخخ گفتن هم که يه طرف   حالا ديگه وقتي حالم خوبه و شيرمو خوردم و وقت بازيه کلي از خودم صداهايه بامزه درميارم و مامان هم همش ميگه آخه قربونت برم چي ميخواي  بگي     و ديگه تو صحبت هاي خانوادگي شرکت ميکنم   تازه دارم سعي ميکنم با دستام يه چيزايي رو بگيرم   اسباب بازيامو که به صندلي غذامه اولا با پا ميزدم ...
28 تير 1390

گردش خارج شهر

روز جمعه ١٧ تیر با مامان و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله و دایی جونم رفتیم گردش خارج شهر واین اولین گردش خارج شهر من بود    اونجا تو یه باغ نشستیم و بابا و بابابزرگ کباب درست کردن  و من هم خیلی خوشحال بودم  و همش آقون آقون میکردم  و میخندیدم   و مامان و بقیه هم هی با من بازی میکردن ...
27 تير 1390

عسل و بابا و آسمون یه شب گرم تابستون

امسال اولین تابستونیه که من میبینم و هوا هم خیلی خیلی گرمه  و ما معمولا عصرها نزدیک غروب میریم پارک تا هوا کمی خنکتر شده باشه    این عکس هم هفتم تیر ماهه و من تو بغل بابام که منو حسابی بلند کرده و ستاره ها هم بالای سرم هستن ...
12 تير 1390

واکسن چهارماهگي

پنج شنبه 2 تيرماه صبح زود مامان و بابا منو حاضرکردن که بريم بيرون  من هم که ددري  و کلي ذوق زده شده بودم  خلاصه يهو ديدم از مرکز بهداشت سردرآورديم   و اونجا قد و وزن منو گرفتن و چندتا سوال از مامان پرسيدن  بعد بيرون يه چند دقيقه اي منتظر شديم تا نوبتمان شد و صدامون کردن  مامان هم خيلي نگران بود و ميترسيد مثل واکسن دو ماهگي خيلي بيتابي کنم    خانومه يه قطره تو دهنم انداخت و بعد به بابا گفت پاهامو نگه داره تا اينجا من خوشحال و خندون بودم  بعد که آمپول رو اون خانوم به پام زد جيغ و داد و گريه مفصلي راه انداختم  و مامان و بابا هم خودشون حالشون از من بدتر بود  ولي يه چنددقيقه بع...
11 تير 1390

عسل خانوم راننده ميشود !!!!!

چهارشنبه عصر 1 تيرماه با مامان و بابا رفتيم بيرون خريد  چند تا عکس انداختيم  بعد بابا منو پشت فرمون ماشين گذاشت و من هم ژستي گرفتم بيا و ببين  انگار چند ساله رانندم  خلاصه که اين مامان و بابا هرجا به فکرشون برسه از من عکس ميندازن   ...
11 تير 1390

تولد چهارماهگی

٣٠ خرداد من ٤ ماهه شدم و الان دیگه واسه خودم کلی خانوم شدم  آقون آقون که میگم  یه وقتایی یه دور ١٨٠ درجه تو جام میزنم  سعی میکنم روی شکمم غلط بزنم  به خنده های مامان و بابا جواب میدم و اونا کلی ذوق میکنن  میتونم با موزیکال تختم و عروسک های صدادارم مشغول باشم  و جدیدا حرف خ رو تکرار میکنم  و دستامم ملچ و مولوچ میخورم  خلاصه که کلی خانوم شدم مامان هم اون روز یه کیک برام درست کرد و رفتیم خونه مامان بزرگ اینا       ...
11 تير 1390

عسل و عروسک عسل

تو اين عکس من تقريبا دو ماهه و نيمه هستم  اين عروسک ني ني هم که کنار منه کلي ماجراداره واسه خودش  وقتي من هنوز تو دل مامان بودم اين رو بابابزرگ خريده بود  و مامان و بابا کلي باهاش تمرين ني ني داري ميکردن  و مامان همش ميگفت واي چقدر کوچولوه   ني ني که به دنيا بياد حتما از اين بزرگتره  و خلاصه من که به دنيا اومدم و اون اولا که خيلي کوچولو بودم من رو با عروسک مقايسه کردن  و بعد کلي همه ميخنديدن آخه من انفدر کوچولو و ناز بودم که اصلا از نظر اندازه با عروسک ني ني قابل مقايسه نبودم   وقتي دو ماه و نيمم شد تقريبا يه اندازه بوديم  و اين هم من و عروسک ني ني ...
6 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد